آن روز ها گنجشک را رنگ می کردند و جای قناری می فروختن

این روز ها هوس را رنگ می کنند و جای عشق می فروشند

آن روزها مال باخته می شدی

و این روز ها دلباخته . . .

در کنارم مارهای هستند که نیشم میزنند؛

دربازی شطرنج زندگی حریفان میبرند؛

مغلوب شدم؛

بر صلیب بی کسی ها میخ کوب شدم؛

از خیانت ها تا شد کمرم؛

همچو درختی که درحال ثمرم؛

ثمره ای از پوچی و خشکی؛

باقایق مرگم نرسیدم به خشکی؛

عشق بازی با خیانت دیوانگی ست؛

ثمره اش بیچارگی و افسردگی ست؛

شاهین با عشق پاک پرواز کرد؛

بغضم ترکید..

اماهرچه به گونه هایم دست زدم خیس نبودمیخواهم چشمانم راطلاق بدهم،اجاقشان کورشده...

 قلابت را بدون طعمه بينداز،اينجا پر است از ماهيانى که از زندگى سيرند!!!

شبی در دود یک سیگار سرانجام خود رادیدم


چنان از گریه خوابم برد که قدر خاک پوسیدم
شد

عشق را بلد باشیم شدیم هم بستر ترید


دیروزمن آنچان سردبود که خون هم در رگم ماسید

 کوروش میگوید بودن باکسی که دوستش نداری و نبودن باکسی که دوستش داری همه اش رنج اس پس اگرچون خود نیافتی مثل خدا تنها باش ...